جانباز جنگ نرم
تمام دلت را بردار و با من بیا!
اینجا سرزمین جنگ است سرزمین خون
شاید ظاهرا زخمی در کار نباشد و تیر و تفنگی
اما بعد از سالها حضور در این جبهه حتی در اوج سلامتی
خوب گه بنگری روحت را میبینی که زخمی این همه نبرد است
نبرد نابرابر ؛ نبرد با شیاطین نبرد با نوشته ها نبرد با داعیه داران اسلام!
سالها جنگیده باشی و نگاه متدینین جامعه به تو منفی باشد
سالها جنگیده باشی و جانباز باشی و باز هم مردم قبولت نداشته باشند
اینروزها حس میکنم اصلا همین که قبولت ندارند حس خوبی است حس آرامش
شاید اگر همه ی درونت را درک کنند بخندند که چقدر ساده دلی
همان بهتر که ندانند این سالها بر تو چگونه گذشت و چه زخمهایی خوردی
شاید نباید هیچکس بخاطر دردهایت مرحم شود تا اجر نهایی را از خود خدا بگیری
تو اینروزها خیلی غریبی و غربتت را فقط من میفهمم
ای جانباز جنگ نرم ای کسیکه روحت در حصار غصه ها گرفتار است
ای کسیکه زندگی و خوشی های زودگذرش را 3طلاقه کردی و
باز هم گاهی اگر در اثر هوای فتنه پایت روی بمب عمل نکرده ای رفت
و تو ؛ آرام در آغوش خاک خوابیدی و ناله ی آرامی کردی که خدایا ببخش
خدایا ببخش که من قرار بود شهید بشوم و اکنون در تلخی های جانبازی اسیرم
آه ای زمین چرا حال جانبازان را هیچکس نمیفهمد؟
بخند... بخند... بخند...
روزگاری است که همه عاشق خنده های کشکی اند
روزگاری است که برنامه بسازی به اسم خنده همه طرفدارت میشوند
ولی امان از آنروزی که بخواهی از امر به معروف و نهی از منکر بگویی
روزی که درخت پربار روح و روانت را به تندبادهای جنگ نرم سپردی
سوختی و هیچکس نفهمید اینجا هم روزگاری درختی سبز روییده بود...
تو برای خدا باش... دل را به خدا بسپار و آرام باش...
راستی قدر اشکهایت را بدان!
تنها غنیمتی است که از جنگ آورده ای...
عرفه ی سال 1394 شیراز